خبر داری که؛ دیروز خواننده ی محبوبمان مرد...
زندگی مان تعطیل شد...
و همه ی وجودمان شد او...
حرفهایمان، کارهایمان، همه و همه تحت تاثیر مرگ او بود...
و دست آخر هم، یک جا جمع شدند و در فراقش گریستند...
ترانه سر دادند...
ناله ها کردند...
دیشب وقتی آن جمعیت را دیدم، که در فراق یک خواننده اینقدر سنگ تمام می گذارند، در حالیکه فراق تو را سالهاست می چشیم و دم فرو بستیم...
فهمیدم ره گم کرده ایم...
یک لحظه به خود آمدم دیدم تو هم برایمان سالها خواندی...
تو هم سالهاست برایمان از عشق می گویی...
و تو هم سالهاست که ...
«نگران منی»
ببخش ما را که چون هفته های گذشته دلت را آزردیم...
ببخش ما را که دوباره «بغض»ی بر گلویت نشاندیم...
مهربانم
برگرد که از دست نروم...
وقتی به پایت نشستم...
برگرد سر به راهم کن...
وقتی دست یاری می طلبم...
امام زمانم...
مهربانم...
امروز سلامت می کنم با شرمندگی تمام...