روایاتی خواندنی از کرامات و معجزات امام هادی علیه السلام
سرباز صفر : با فرا رسیدن سالروز شهادت امام دهم شیعیان، امام هادی علیه السلام، سرباز صفر با اشاره به برخی از کرامات و معجزات این امام بزرگوار که در دوره خفقان زندگی می کردند، سعی در ترویج روش زندگی ائمه علیهم السلام دارد.
دعای امام هادی علیه السلام و شفای بیمار
ابوهاشم جعفری میگوید:
مردی در شهر سامراء به بیماری پوستی بَرَص مبتلا شد، تا آنجا که زندگی بر او تلخ و ناگوار گشت. روزی یکی از دوستانش به نام ابوعلی فهری به او گفت:«اگر خدمت امام هادی علیه السلام بروی و از او بخواهی برایت دعا کند، انشاءالله بیماریات خوب شود.»
این شخص بیمار روزی هنگام بازگشت امام هادی علیه السلام از خانه متوکل، در مسیر راه امام نشست و همین که چشمش به امام افتاد برخاست که نزدیکش شود و از او درخواست دعا کند، اما امام سه بار به او فرمود:«خداوند تو را عافیت عنایت فرماید.»
ابوعلی فهّری به مرد بیمار گفت:«امام برایت دعا کرده است پیش از آنکه از او بخواهی. برو که حتماً بهزودی خوب می شوی.»
مرد بیمار به خانه اش برگشت، شب خوابید و صبح که از خواب برخاست هیچ نشانی از بیماری بر پوسش نبود.
بحارالانوار، ج 50، ص 145، ح 29
ابوهاشم جعفری می گوید:
برای استقبال از عده ای، همراه امام هادی علیه السلام به بیرون شهر سامرا رفته بودیم. امام روی زمین نشسته بود و من نیز مقابلش نشسته بودم. در حین صحبت، من از تنگدستی و گرفتاریام به امام هادی شکایت کردم.
در این هنگام، امام دست خود را به سمت شنهای بیابان برد و یک مشت از آنها را به من داد و فرمود:«ای ابو هاشم، با اینها در زندگیت گشایش ایجاد کن و آنچه را میبینی به کسی مگو.»
شن ها را پنهان کردم و وقتی به شهر برگشتم، دیدم آنچه از امام گرفتهام شن نیست. طلاهای سرخرنگی است که همانند آتش فروزان میدرخشد.
طلاسازی را به خانه آوردم و به او گفتم:«برایم این طلاها را قالب بگیر.»
او به من گفت:«من طلایی بهتر از این ندیدهام. از این عجیب تر ندیدهام که طلا به صورت دانههای شن باشد! از کجا آورده ای؟»
بحار الانوار، ج 50، ص 138، شماره 22
امام هادی علیه السلام و پیشگویی مرگ جوان غافل
ابوحسین سعید پسر سهل بصری ملّاح میگوید:
روزی امام هادی علیه السلام به مجلس ولیمه یکی از فرزندان خلیفه عباسی دعوت شد. همراه امام وارد مجلس شدیم. حاضران با دیدن امام به احترامش سکوت کردند. ولی جوانی در این مجلس حضور داشت که احترام امام هادی را نگه نداشت و در مجلس به خنده و حرفهای یاوه مشغول بود. در این هنگام حضرت هادی علیه السلام رو به او کرد و فرمود:«در خنده زیادهروی میکنی و از یاد خدا غافل هستی، در حالی که سه روز بعد در قبرستان خواهی بود.»
جوان ساکت شد و چیزی نگفت. ما روزها را شمارش کردیم، دقیقا پس از سه روز از دنیا رفت و همان روز به خاک سپرده شد.
بحارالانوار، ج 50، ص 181، ج 57
امام هادی علیه السلام و زنده کردن مرکب
امام هادی علیه السلام پس از انجام مراسم حج در راه بازگشت به مدینه، مردی خراسانی را دید که کنار الاغ مرده ای ایستاده بود و گریه میکرد و چنین میگفت:«بار و اثاثیه را با چه ببرم؟»
امام هادی نزدیک الاغ مرده شد و فرمود:«گاو بنی اسرائیل در پیشگاه خداوند، مقربتر از من نیست -که قسمتی از آن گاو را به مرده ای زدند و مرده زنده شد.»
سپس با پای راست خود به الاغ مرده ضربهای زد و فرمود:« قم باذن الله» (به اذن پروردگار برخیز)
پس از این جمله امام، الاغ مرده حرکتی کرد و سرپا ایستاد. مرد خراسانی بار و بنه اش را روی الاغ گذاشت و رفت. پس از آن، مردم به امام هادی علیه السلام اشاره میکردند و به هم میگفتند:«او همان کسی است که الاغ مرد خراسانی را زنده کرد.»
بحارالانوار، ج 50، ص 185، ح 63
امام هادی علیه السلام و پیشگویی مرگ متوکل
متوکل تصمیم گرفت روزی که سران کشورش برای تقدیم سلام میآیند دستور بدهد، امام هادی علیه السلام با پای پیاده نزد او بیاید. وزیر متوکل به او گفت:«این کار به ضرر تو تمام می شود و حرفهای بدی پشت سرت خواهند زد. این کار را نکن. و اگر حتما میخواهی تصمیمت را عملی کنی دستور بده همه فرماندهان و اشراف نیز پیاده بیایند که مردم گمان نکنند منظور تو تحقیر امام هادی است.» متوکل پذیرفت و نقشه اجرا شد.
فصل تابستان بود و امام علیه السلام وقتی به دالان ورودی قصر متوکل رسید عرق کرده بود.
یکی از نگهبانان متوکل میگوید:«امام را در دهلیز قصر نشاندم و صورت مبارکش را با حوله پاک کردم، و در ضمن به امام گفتم:«درباره پسر عمویتان، متوکل، فکر بد نکنید. منظورش فقط پیاده آمدن شما نبود، بلکه دیگران را هم مامور به انجام این کار بودند.»
امام هادی علیه السلام آیه 56 از سوره هود را خواند:«تمتعوا فی دارکم ثلاثه ایام ذالک و عد غیر مکذوب.» (خداوند از قول صالح پیامبر به قومش میفرماید: سه روز در خانههایتان میمانید و پس از آن عذاب الهی میآید، و این وعدهای راست است.)
به خانهام که برگشتم یکی از دوستانم که شیعه بود، نزد من آمد. به او گفتم:«ای رافضی بیا سخنی را که امروز از امامت شنیدم برایت بازگو کنم.» و ماجرا را گفتم.
به من گفت:«نصیحت مرا بپذیر. اگر امام هادی علیه السلام این را فرموده است، اموال و داراییهایت را جمع کن که متوکل بعد از سه روز یا میمیرد یا کشته میشود.»
من خشمناک شدم و او را ناسزا گفتم و از خود دور کردم، ولی وقتی تنها شدم فکر کردم دوراندیشی ضرر ندارد. اگر راست باشد ضرر نکردهام. به دنبال این فکر به قصر متوکل رفتم و هر چه داشتم جمع کردم و به دست خویشان مورد اطمینانم به امانت سپردم، و تنها در خانهام یک تکه حصیر باقی گذاشتم.
شب چهارم متوکل کشته شد و خودم و اموال و داراییام سالم ماند. به دنبال این موضوع، نزد امام هادی علیه السلام رفتم و از او خواستم برایم دعا کند.
بحار الانوار، ج 50، ص 147، شماره 32
امام هادی علیه السلام و خبر غیبی از درگذشت پدر
امام هادی علیه السلام و خبر غیبی از درگذشت پدردر روزی که امام جواد علیه السلام از دنیا رفت، امام هادی علیه السلام فرمود:« انالله و انا الیه راجعون.» (ما از خدائیم و به سوی او برمی گردیم) سپس فرمود:« امام جواد علیه السلام از دنیا رحلت کرد.»
از او سئوال کردند:« از کجا متوجه وفات پدرتان شدید، با اینکه او در این شهر نیست؟»
فرمود:« از تجلی بیسابقهی جلال و عظمت خداوند در قلبم.»
بحار الانوار، ج 50، ص 135، شماره 16
با سلام و عرض ادب خدمت تمامی مخاطبان عزیز سرباز صفر
محمد مهدی باقری هستم. طلبه سطح مقدماتی مدرسه علمیه علوی حوزه علمیه قم و نویسنده مطلب فوق. امیدوارم از این مطلب خوشتون اومده باشه. لطفا ما رو برای بهتر شدن وبلاگ با نظرات خودتون راهنمایی کنید و اگر با موضع من در این مطلب موافق بودید مطلب رو لایک کنید.
التماس دعا