نسیمی از سمت خراسان شما می آید ....
باز من مست شدم ....
یه صدا مدام داره بهم میگه :
بیخود بلیط گرفتی ، به تو امیدی نیست ... باز می خوای بری که چی بشه ؟!
مگه ولادت اونجا نبودی؟! ... خب بعدش چی شد .. به چند روز نکشیده دوباره شدی همون کلاغ رو سیاه قبل ... حالا میخوای امام رضا (ع) باز شهادت شون بطلبت و باز بری و برگردی و ....
توی گنه کار و رو سیاه میخوای بری چیکار ؟ تویی که لایق نیستی جای یه نفر دیگه رو هم می گیری ...
و من خوب می دانم که، که هستم ...
اما این را هم می دانم
امام من ...
خدای من ...
این خانواده ...
کریم تر از آن هستن که در ذهن همچو منی بگنجند ...
جفایی بزرگ تر از گناه است .... گناهی بزرگ تر از هر معصیتی اگر فکر کنی ، بخشیده نمی شوی ...
من خوب می دانم امام من ، مهربانترین است ....
خوب می دانم
بدم !!!
حال من بد است ...
و همین است که مرا به سمت تو می کشد ....
از شما دورم ، اما
اینقدر می آیم ... تا نزدیک شوم ...
اینقدر به حرم شما می آیم تا ماندگار شوم ...
من امیدورام .. امیدورام به دستان مهربان و نگاه شفا بخش شما
و چه زیبا می گفت خادمتان آقا :
این صدایی که تو را نهی می کند از نیامدن ،
صدای شیطان است ... تو بیا .. آقا دعوتت کرده .... مهمان اویی ....
می دانم کریم است و باز می بخشد ...
این بار بدتر از همیشه ام شده ام ...
شرم حضور دارم ، خجالت زده ام از همیشه بیشتر ... اما باز
دوست دارمبیایم ...
بطلب ....